زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 23 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

235-شب یلدا

          یه سلام گرم و صمیمی به همه ی دوستای گلم .  سه ماه پاییز هم به همین زودی تموم شد و به سلامتی رسیدیم به شب یلدا . پاییز امسال توی شهر ما خیلی خیلی سرد و برفی بود و اکثرا دماش توی آذر ماه زیر صفر بود ، امیدوارم زمستون دیگه از این سردتر نشه . جوجه های آخر پاییز رو شمردید؟؟؟  جوجه ی من الان توی مهدکودک هست و قراره با سرویس بیاد خونه ی مامان جون . امسال هم مثل هر سال و به لطف خدای مهربون شب یلدا خونه ی مامان جون ( مامان من ) دور هم هستیم . دیشب هم دور اول پیشواز از شب یلدا رو خونه ی مامان بابایی برگزار کردیم و خیلی خیلی خوش گذشت . امیدوارم این شب به همت...
2 دی 1392

233-کودکــــــــی ، یـــادش بخیر

          پا به پایِ کودکی هایم بیا             کفشهایت را به پا کن تا به تا       قاه قاهِ خنده ات را ساز کن         باز هم با خنده ات اعجاز کن     پا بکوب و لج کن و راضی نشو     با کسی جز عشق همبازی نشو خاله بازی کن به رسم کودکی     با همان چادر نمازِ پولکی مادری از جنسِ باران داشتیم       در کنارش خوابِ آسا...
14 آذر 1392

232-پرنسس

عروسک کوچولوی ما این روزها خیلی بی اشتها شده و به زور غذا میخوره . اکثر تغذیه هایی رو هم که توی مهدکودک بهشون میدن رو نمیخوره . مثلا وقتی ماکارونی میدن بهونه ش این هست که ، میگه : من دوست نداشتم آخه ماکارونی هاشون کمرنگ بودند ، هم اینکه سس قرمز بهمون ندادند . یا وقتی سوپ میدن میگه : هویجهاش گنده بودند من دوست ندارم و.... و ما همیشه با این مشکل روبرو هستیم و گاهی واقعا کلافه میشیم . وقتی هم که به یه خوراکی یا غذا علاقه پیدا میکنه ، فقط مدتی میخوره و بعدا زده میشه . این روزها به پیراشکی علاقه مند شده . جالب اینجاست که اصلا پیراشکی دوست نداشت ، چند روز پیش توی مراسم روضه پیراشکی میدادند و خو...
11 آذر 1392

231-هفته ای که گذشت

بعد از مدتی غیبت ما برگشتیـــــم . هفته ی گذشته زهرا جونم مریض بود . از یک طرف سرماخوردگی که حساسیت و سینوزیتش مشکل رو دو چندان کرده بود و از طرف دیگه عفونت چشم راستش . طفلکی خیلی اذیت شد چند بار بردیمش دکتر و مجبور بود شربتهای تلخ رو بخوره ، همچنین قطره و پماد برای چشمش . روزی که وضع چشمش خیلی بد بود اصرا کرد که آینه بیار میخوام خودمو ببینم منم یه عکس ازش گرفتم و نشونش دادم ، اول یه لحظه حالش گرفته شد ولی بعدا برای دلداری به من میخندید و میگفت ناراحت نباش دکتر گفته داروها خوبت میکنند ، فـــــــــــدات بشم عسلکم . شکر خدا مشکل چشمش کاملا برطرف شده ولی فعلا داروهای مربوط به حساسیتش رو میخوره . ...
10 آذر 1392

230-تولدم مبارک !!!!!!!!!!!!

  آبان ======== سالگی چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روزِ آغاز تنفس.... و چه اندازه عجیب است ، روزِ ابتدایِ بودن ! و چه اندازه شیرین است امـــــــــــــروز ... روزِ میلاد من ... روزِ من ! روزی که آغاز شدم ! تولـــــــــــــــــدم مبارکـــــــــــــ ...
28 آبان 1392

229-زهرا و محرم

ایام محرم رو به همه ی دوستای عزیزم تسلیت میگم و امیدوارم عزاداریهاتون قبول باشه و ما رو هم دعا کنید . زهـــــــــرا جونم امسال هم پیرهن سبز تنش کرد و بیشتر از سال قبل در مورد جریان محرم و عاشورا ازم سوال میکرد . دخترکم  دلش برای بچه های امام حسین (ع) می سوخت و میگفت خدا آدم بدها رو که امامها رو اذیت کردند و کشتند دوست نداره . فدای دل کوچیک و مهربونت بشم عزیزم. امیدوارم زیر سایه ی حضرت زهرا(س) سلامت باشی و همیشه عشق به خدا و اهل بیت توی دلت خونه کنه .                     &nb...
24 آبان 1392

227-به خاطـــــــــــــر تو

  به خاطر تو ، می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور چشم پوشید به خاطر تو ، می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطرِ دلِ پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزاران نی به دلم ننشست عزیــــــــــــــــــــــــــــــــزم عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم. من بهار را به خاطر شکوفه هایش  زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیبایی اش را به خاطــــر تو دوست دارم........      ...
14 آبان 1392