زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 15 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

262-روز مــــــــــــــادر مبارک

عشق یعنی مــــــــادر صبر یعنی یک زن مهر یعنی دخــــــتر نور یعنی خواهــــــر هر چه هستی ، عشق یا صبر ، مهر یا نور روزت مبارک از مرگ نمی ترسم من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم..... سرم را نه ظلم میتواند خم کند نه مرگ نه ترس سرم فقط برای بوسیدن دستهای مادرم خم میشود مـــــــــــــــــــــــادر من بهشت را زیر پایت ندیدم زیر پایِ تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطــــــــــرِ من.... مـــــــــــادر روسری ات را بردار تا ببینم...
30 فروردين 1393

261-سفرنامه ی ترابزون+خریدهای زهرا

عید امسال ما رفتیم مسافرت و جای همگی خالی خیلی خوش گذشت. روز یکشنبه 3 فروردین ما به مقصد شهر ترابزونِ ترکیه راهیِ سفر شدیم و روز یکشنبه 10 فروردین برگشتیم. شهر بسیار زیبا و دیدنی بود با آب و هوای لطیفِ بهاری . جاده ها هم پر از سرسبزی و شکوفه بود . به ما و زهرا جونم خیلی خوش گذشت و روزهای پر از شادی و خاطره بود . فکر میکنم عکسها بهتر میتونند سفرمون رو روایت کنن          مرکز خرید FORUM و GEVAHIR            هتل SAYLA...
18 فروردين 1393

260-سال نو

سلام دوستان سال نو رو به همگی صمیمانه تبریک میگم  امیدوارم سالی پر از سلامتی و شادی و خوشبختی پیش رو داشته باشید . امسال ٣ روز اول عید رو خونه بودیم و بعد رفتیم مسافرت . روز عید با دختر نازم سفره هفت سین رو چیدیم و زهرا بی صبرانه منتظر بهار بود و برای رسیدن لحظه تحویل سال عجله داشت . تصور میکرد توی اون لحظه اتفاق خاصی میفته. ساعتی قبل از تحویل سال نو باباییِ زهرا با شیرینی و دو تا دسته گل یکی برای من و یکی برای خانوم کوچولو اومد . هر سه دست توی دست هم به استقبال بهار رفتیم و سال نو تحویل شد . به هم تبریک گفتیم و برای هم آرزوهای خوب کردیم . ...
16 فروردين 1393

259-نفسم تولدت مبارک

چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شد زیبایی های دنیا ازآمدن تو پیدا شد چهره ی زیبایت در آسمان دلم آفتابی شد دریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازد همه زیبایی های دنیا با آمدن تو می آید و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود اینگونه چشمانم با دیدنت عاشق میشود . . . و امـــــــــــــــــروز روز میلاد توست در این هوای ابری نیز خورشید در لابه لای ابرها به انتظار دیدن توست باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است ...
15 فروردين 1393

257-زهراجون و ملیساجون

روز دوشنبه ملیسا کوچولو ، دوستِ زهرا با مامان و مامان جونِ گلش ، خونه ی مامان جون زهرا بودند . واااای که چقدر از نازی و ادب ملیسا جونــــــــــم بگم کم گفتم .هزار ماشالله خیلی دختر باهوش و شیرین زبونی هست . اون روز تا عصر زهرا و ملیسا با هم بازی کردن و حسابی خوش گذروندن . معلم بازیشون واقعا دیدنی بود که دوتا بیسواد به هم املا میگفتن الهی فدایِ هر دوشون ...
23 اسفند 1392

256-کاردستی های جدید

طی هفته های گذشته چند تا کاردستی جدید برای واحد کارهای زهرا جونم درست کرده بودیم . دخترکم هم مثل خودم به انجام کارهای هنری علاقه داره و برای درست کردن این کاردستی ها هم به من کمک میکرد . ...
23 اسفند 1392

255-جشن سال نو

پنجشنبه ی هفته ی گذشته (15 اسفند) جشن سال نو توی مهدکودک زهرا برگزار شد . به زهرا جونم کنار دوستاش حسابی خوش گذشته بود و از نمایش حاجی فیروز که صورتش رو سیاه رنگ کرده بود تعریف میکرد و می خندید . یه عروسکِ ناز هم بعنوان عیدی بهشون داده بودن                   جشن قرار بود ظهر برگزار بشه و عروسکِ من از صبح آماده شده بود و برای رفتن به مهد لحظه شماری میکرد . من هم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس ازش گرفتم . توی مهد هم ازشون عکس گرفتن که هر وقت آماده شد میذارم. ...
23 اسفند 1392

254-بازیِ دخترخاله ها

یاد بچگی هامون بخیر... یاد بازی با همسن و سالهامون توی فامیل و دوستامون... یاد قهر و آشتی ها... یاد خاله بازی ... یادِ ......... این روزها که زهرا با دخترخاله ش آنیسا خوشگله  بازی میکنه ، از تماشای بازیشون لذت میبرم و یاد بچگی های خودم میوفتم . اکثرا زهرا توی خاله بازی هاشون نقش مامانِ آنیسا رو داره و انتظار داره هر کاری که اون میگه ، آنیسا دقیقا اطاعت کنه وقتی بازی طبق میلش جلو نمیره یه قهر کوچولو میکنه ولی طاقت نمیاره و دوباره میره سراغ بازی با دخترخاله ی نازش این عکسها رو هم دیروز خونه ی خاله جون گرفتم      ...
23 اسفند 1392