زهرازهرا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

226-بازگشت به کودکستان

 امروز زهرا جونم بعد از یک هفته استراحت بخاطر مریضیش ، رفته بود کودکستان . دختر گلم حالش بهتر شده و امروز با دوستاش حسابی خوش گذرونده . خانوم معلم مهربونش هفته ی قبل زنگ زده بودند و حالِ زهرا رو میپرسیدند و میگفتند دلمون حسابی برای زهرای شیرین زبونمون تنگ شده . ظهر خودم رفتم از کودکستان آوردمش و دوتایی کمی گشتیم و بنا به قولی که به عسلکم داده بودم چندتا جایزه ی کوچولو به انتخاب خودش براش خریدیم . مبارکت باشه عزیــــــــــــــزم . این هم از عکسهای کاردستی های جدید زهـــــــــــرا و مامانی              ...
11 آبان 1392

225-دختر ورزشکـــــــــــار من

دیروز بعد از ظهر رفته بودیم ایل گلی . جاتون خالی خوش گذشت . کلی پیاده روی کردیم و گشتیم ، زهرا هم ماشالله پا به پای ما میومد و بهونه ی خسته شدن نمی گرفت ، حین پیاده روی خودش رو تشویق میکرد که من خیلی قوی هستم و بچه های دیگه نمیتونند این همه تند راه برن . از بابایی هم قول میگرفت که بازم بیایم پیاده روی تا قویتر بشم ، آفــــــــــــــــــــــــرین به دختر ورزشکارم . و یک عدد زهرای خسته و گرسنه در رستوران ، که دختر بزرگی شده و خودش برای خودش غذا انتخاب میکنه و سفارش میده .... ...
4 آبان 1392

224-زهراجونـــــم سرما خورده...

آبــــــــــــــــــــــــان مـــــــــــــــــــاه مبارکــــــــــــــــ زهرا جــــــــــــونم چند وقتی هست که حساسیت فصلی داره و  خیلی اذیت میشه . از دیروز هم کمی سرما خورده و حالش زیاد خوب نیست ، امروز هم کودکستان نرفته بود . فدای زهرای خوشگلم بشم که صبح میگفت الان دوستام دلشون برام تنگ شده و حوصله شون سر رفته .الان داره با آبرنگش نقاشی میکنه و از بس بینی و گلوش گرفته داره از دهنش نفس میکشه . قراره یه ساعت دیگه ببریمش دکتر . الهـــــــــی همه ی بچه ها سلامت و شاد باشند........ (((این عکسها مربوط به هفته ی قبل هستند)))              ...
4 آبان 1392

223-عید غدیر مبارکــــــــــــ

                                  علـــــــــی در عرشِ بالا بی نظیر است علــــــــــی بر عالم و آدم امیــــــــر است به عشـــــــــــقِ نام مولایـــــــــــم نوشتم چه عیدی بهتر از عیدِ غدیــــــــــــــــــــر است ؟ ...
30 مهر 1392

222-نون برای زهرا!!!

امروز روز جمعه بود ، بابایی رفت و برای صبحانه نون سنگک داغ و تازه خرید .   نکته ی جالبش اینجا بود که بابایی مهربون از آقای نونوا خواسته بود برای زهرا جون یه نون کوچولو بپزه . دختر قشنگمون خیلی خوشش اومده بود و میخندید و اجازه نداد کسی به نون کوچولوی ایشون دست بزنه .                                                 ...
27 مهر 1392

220-روز عرفه

                                                 عرفــــــــــــــــــــــــه، روزی به زیبایی شب قدر است و دریایی به وسعت بخشش الهی، اگر دل به دریــــــــــــــــــا زدی ما را هم یاد کن ... ...
23 مهر 1392

219-نازگل زرنگ من

روز شنبه رفتم کودکستانِ زهرا تا با مربی ش درمورد وضعیت اخلاقی و آموزشی زهرا صحبت کنم. خانم مربی خیلی از نازگلِ من راضی بود ، میگفت زهرا جزوِ بهترین های کلاس هست  و هر چیزی که آموزش داده میشه سریع یاد میگیره . خیلی خوشحال شدم . زهرا و دوستاش داشتند کارتون میدیدند ، منتظر شدم کلاسشون تموم شد ، خودم تحویلش گرفتم و دوتایی رفتیم گشتیم ، یه شلوار لی هم برای زهرا جونم خریدیم و برگشتیم خونه. دیروز دوتایی یه کاردستی برای واحدکار پاییز درست کردیم . زهرا ماههای این فصل رو بلده و در مورد فصل پاییز توضیح میده  نقاشی با موضوع آزاد ...
22 مهر 1392