231-هفته ای که گذشت
بعد از مدتی غیبت ما برگشتیـــــم.
هفته ی گذشته زهرا جونم مریض بود . از یک طرف سرماخوردگی که حساسیت و سینوزیتش مشکل رو دو چندان کرده بود و از طرف دیگه عفونت چشم راستش.
طفلکی خیلی اذیت شد چند بار بردیمش دکتر و مجبور بود شربتهای تلخ رو بخوره ، همچنین قطره و پماد برای چشمش . روزی که وضع چشمش خیلی بد بود اصرا کرد که آینه بیار میخوام خودمو ببینم منم یه عکس ازش گرفتم و نشونش دادم ، اول یه لحظه حالش گرفته شد ولی بعدا برای دلداری به من میخندید و میگفت ناراحت نباش دکتر گفته داروها خوبت میکنند ، فـــــــــــدات بشم عسلکم.
شکر خدا مشکل چشمش کاملا برطرف شده ولی فعلا داروهای مربوط به حساسیتش رو میخوره .
از دیروز همین مشکل برای من بوجود اومده و چشمم حسابی پف کرده و درد میکنه ، قیافه م دیدنی شده ، فکر کنم از دخملی به من سرایت کرده از بس که چشمِ خوشگلش رو بوسیدم . الان میفهمم زهرا چقدر اذیت شده . صبح دختر نازم بهم میگه : مامانی غصه نخور یادته چشم منم اینطوری شده بود ؟ تو هم اگه قطره بندازی و پماد بزنی خوبِ خوب میشی میخوای بیار بوسش کنم .
قربون دختر مهربون و دل نازکم برم که طاقت ناراحتی هیچ کس رو نداره .
بعد از چند روز غیبت زهرا از دیروز سر کلاس حاضر میشه . امروز هم بابایی زحمت کشید و کاردستی هاش رو برد و تحویل مهد داد.
و این هم کاردستیِ لک لک و لاک پشت