زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

240-دخترم ، برای فردایت ....

    دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نِگَهم گلزاریست و تو با قامتِ چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گلِ عفت ، گلِ صد رنگِ امید گلِ فردایِ بزرگ ، گلِ فردایِ سپید چشمِ تو آینه ی روشنِ فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زِ گلِ مُرده سراغ دخترم با تو سخن میگویم دیده بگشای و در اندیشه ی گل چینان باش همه گل چینِ گلِ امروزند همه هستی سوزند کس به فردایِ گلِ باغ نمی اندیشد آنکه گِردِ همه گلها به هوس میچرخد بلبلِ عاشق نیست ...
6 دی 1392

234-یک روز برفــــــــی

امروز هوایِ شهر ما حسابی برفی بود و همه جا سفید پوش شده . سه روز پیش هم برف زیادی باریده بود و همه ی مدارس تعطیل بود . امروز قرار بود با زهرا بریم بیرون و آب و هوایی عوض کنیم ولی بخاطر برفِ شدید خونه نشین شدیم و حسابی خوصله مون سر رفت . زهرا کمی از پنجره ی آشپزخونه کوچه رو تماشا کرد و گزارش هواشناسی رو به من میداد ، آخه بخاطر سرماخوردگیش نمیشد ببرمش توی حیاط برف بازی کنه . بعد از ظهر شروع کردیم به درست کردن کاردستی های عسلکم و کمی سرگرم شدیم .                     ...
6 دی 1392

239-عزیزم تولدت مبارک

  همسر عزیزم خوشبختیِ من در بودنِ با تو است و اول دی ، روزِ تولد تو تقدیرِ خوشبختیِ من است . یک سبد احساس را با تو قسمت میکنم در شبِ میلادِ تو جان نثارت میکنم عشقِ زیبایِ تو را رونقِ دل میکنم با تو ای زیباترین احســــاسِ بودن میکنم .... .  . عزیزم تولدت مبارک             ...
3 دی 1392

237-یلـــــــــــدایِ سال 92

یلــــــدای امسال هم شکر خدا خیلی عالی بود و همه دور هم سلامت و شاد بودیم . به همگی خوش گذشت و تا دیر وقت جمعمون توی خونه ی مامان جون جمع بود . این هم از عکسهای شب یلـــــــــدای سال ٩٢ این هم عکسِ دونه های انارِ ما که هزارماشالله یکی از یکی نازترند.                    نویــــــد و زهـــــــرا و آنیســــــا فسقلی های قرمز پوش دورِ سفره ی شب یلدا عروسک خوشگلِ من که چاقو بدست شدیدا منتظره که حتما...
3 دی 1392

235-شب یلدا

          یه سلام گرم و صمیمی به همه ی دوستای گلم .  سه ماه پاییز هم به همین زودی تموم شد و به سلامتی رسیدیم به شب یلدا . پاییز امسال توی شهر ما خیلی خیلی سرد و برفی بود و اکثرا دماش توی آذر ماه زیر صفر بود ، امیدوارم زمستون دیگه از این سردتر نشه . جوجه های آخر پاییز رو شمردید؟؟؟  جوجه ی من الان توی مهدکودک هست و قراره با سرویس بیاد خونه ی مامان جون . امسال هم مثل هر سال و به لطف خدای مهربون شب یلدا خونه ی مامان جون ( مامان من ) دور هم هستیم . دیشب هم دور اول پیشواز از شب یلدا رو خونه ی مامان بابایی برگزار کردیم و خیلی خیلی خوش گذشت . امیدوارم این شب به همت...
2 دی 1392

233-کودکــــــــی ، یـــادش بخیر

          پا به پایِ کودکی هایم بیا             کفشهایت را به پا کن تا به تا       قاه قاهِ خنده ات را ساز کن         باز هم با خنده ات اعجاز کن     پا بکوب و لج کن و راضی نشو     با کسی جز عشق همبازی نشو خاله بازی کن به رسم کودکی     با همان چادر نمازِ پولکی مادری از جنسِ باران داشتیم       در کنارش خوابِ آسا...
14 آذر 1392

232-پرنسس

عروسک کوچولوی ما این روزها خیلی بی اشتها شده و به زور غذا میخوره . اکثر تغذیه هایی رو هم که توی مهدکودک بهشون میدن رو نمیخوره . مثلا وقتی ماکارونی میدن بهونه ش این هست که ، میگه : من دوست نداشتم آخه ماکارونی هاشون کمرنگ بودند ، هم اینکه سس قرمز بهمون ندادند . یا وقتی سوپ میدن میگه : هویجهاش گنده بودند من دوست ندارم و.... و ما همیشه با این مشکل روبرو هستیم و گاهی واقعا کلافه میشیم . وقتی هم که به یه خوراکی یا غذا علاقه پیدا میکنه ، فقط مدتی میخوره و بعدا زده میشه . این روزها به پیراشکی علاقه مند شده . جالب اینجاست که اصلا پیراشکی دوست نداشت ، چند روز پیش توی مراسم روضه پیراشکی میدادند و خو...
11 آذر 1392

231-هفته ای که گذشت

بعد از مدتی غیبت ما برگشتیـــــم . هفته ی گذشته زهرا جونم مریض بود . از یک طرف سرماخوردگی که حساسیت و سینوزیتش مشکل رو دو چندان کرده بود و از طرف دیگه عفونت چشم راستش . طفلکی خیلی اذیت شد چند بار بردیمش دکتر و مجبور بود شربتهای تلخ رو بخوره ، همچنین قطره و پماد برای چشمش . روزی که وضع چشمش خیلی بد بود اصرا کرد که آینه بیار میخوام خودمو ببینم منم یه عکس ازش گرفتم و نشونش دادم ، اول یه لحظه حالش گرفته شد ولی بعدا برای دلداری به من میخندید و میگفت ناراحت نباش دکتر گفته داروها خوبت میکنند ، فـــــــــــدات بشم عسلکم . شکر خدا مشکل چشمش کاملا برطرف شده ولی فعلا داروهای مربوط به حساسیتش رو میخوره . ...
10 آذر 1392