زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

220-روز عرفه

                                                 عرفــــــــــــــــــــــــه، روزی به زیبایی شب قدر است و دریایی به وسعت بخشش الهی، اگر دل به دریــــــــــــــــــا زدی ما را هم یاد کن ... ...
23 مهر 1392

219-نازگل زرنگ من

روز شنبه رفتم کودکستانِ زهرا تا با مربی ش درمورد وضعیت اخلاقی و آموزشی زهرا صحبت کنم. خانم مربی خیلی از نازگلِ من راضی بود ، میگفت زهرا جزوِ بهترین های کلاس هست  و هر چیزی که آموزش داده میشه سریع یاد میگیره . خیلی خوشحال شدم . زهرا و دوستاش داشتند کارتون میدیدند ، منتظر شدم کلاسشون تموم شد ، خودم تحویلش گرفتم و دوتایی رفتیم گشتیم ، یه شلوار لی هم برای زهرا جونم خریدیم و برگشتیم خونه. دیروز دوتایی یه کاردستی برای واحدکار پاییز درست کردیم . زهرا ماههای این فصل رو بلده و در مورد فصل پاییز توضیح میده  نقاشی با موضوع آزاد ...
22 مهر 1392

217-گلِ مامان و بابا

عسلکم هر روز که از کودکستان میرسه اول گزارشهای مربوط به طول روز رو ارائه میده  سریع دستاشو میشوره و بعد از خوردن ناهار ، بچم از خستگی و بیخوابی فورا خوابش میبره .  یه ساعتی که خوابید شارژ میشه و شروع میکنه به بازی و شیطنت . دیروز مراسمِ جشن ، توی کودکستان برگزار شده بود . عمو موسیقی و دو تا از عموهای برنامه ی کودک تلویزیون اومده بودند برای نمایش. به فرشته کوچولوی من خوش گذشته  بود و تعریف میکرد .                     ...
16 مهر 1392

216-روز جهانی کودک

دختر گلم الان که مینویسم صبح روز 15 مهر هست . شما رفتی کودکستان و من توی خونه تنها هستم . امروز به مناسبت روز جهانی کودک و شروع سالتحصیلی  شما توی کودکستان جشن دارید .  امیدوارم بهت خوش بگذره دختر یکی یدونه ی مـــــــــــــن دلبرکم خیلی شوق ذوق این جشن رو داشتی و صبح که آماده ت میکردم همش میپرسیدی مامانی خوشگل شدم ؟؟؟؟؟؟؟     آره گلم شما همیشه خوشگل و نازی عزیز دلم تا حالا 3 تا کارت آفرین گرفتی و بابایی دیروز برای جایزه ت یه جامدادی برات خریده اینم عکسهای ...
15 مهر 1392

215-این روزهای زهرا

برنامه ی این روزهای زهرا نسبت به قبل خیلــــــــــــی تغییر کرده . به عنوان مثال : . قبلا زهرا تا حدود 11 صبح میخوابید ولی الان ساعت 7 بیدار میشه تا ساعت هشت که سرویسش بیاد ، صبحانه بخوره و آماده باشه  . .قبلا زهرا 3 و 4 ظهر  به زور ناهار میخورد ولی الان تا از کودکستان میرسه ناهارشو با کمال میل نوش جان میکنه . قبلا خواب بعداز ظهر برای زهرا معنی نداشت ولی الان بیشتر از دو ساعت میخوابه. . قبلا تا ساعت یک و دو  شب بیدار بود ولی الان ساعت 11 میخوابه . و ........................ دو تا دوست توی کلاس پیدا کرده به اسمهای هلیا و سوین . توی خونه همش از دوستاش صح...
8 مهر 1392

214-نازدونه در مغازه ی بابایی

نازدونه ی من سر زدن به مغازه ی بابایی رو خیلی دوست داره . هر وقت بریم اونجا شروع به بازرسی و کنجکاوی میکنه . و هر تغییری که بابایی توی مغازه ایجاد کرده باشه سریعا متوجه میشه و میگه . وقتی خانوم کوچولو بره مغازه صندلی مدیریت رو تصاحب میکنه و بابایی هم که حسابی نازش رو میکشه . ...
6 مهر 1392

213-زهرا به کودکستان مــــــــــــــــــیرود ..............

امروز اول مهر بود و آغاز مدارس . زهرای گلم صبح به همراه مامان و بابا راهیِ کودکستان شد و این شروع یک راه طولانی در مسیر تحصیلِ دختر نازم بود . زهرا که عادت داشت صبح ها تا دیر وقت بخوابه ، امروز که زود بیدارش کردم ، با شادی بیدار شد و شوق و ذوقش برای رفتن به کودکستان دیدنی بود . بابایِ مهربونش از زیر قران ردش کرد و با هم رفتیم . توی کودکستان پر بود از بچه های ناز و خوشگل و پر انرژی . زهرا جونم طبقه ی بالا ، کلاس ١٠ بود که رفت نشست و ما اومدیم پایین .  ١ ساعت بعد بچه های همه ی کلاسها رو آوردند توی حیاط و عمو موسیقی آهنگ میزد و بچه ها شادی میکردند و سرود میخوندند . بالاخره ساعت ١٢ بر...
1 مهر 1392

211-سفر به روایت تصویر

ما برگشتیــــــــــــــــــــــــم جای همه ی دوستان خالی ، سفر خوبی بود و خوش گذشت . زهرا جونم هم با اینکه خسته میشد و گاهی اعتراض میکرد ولی کنار پریسا و آنیسا لحظه های خوبی سپری کرد . دخملی زیاد از غذاهای ترکیه  خوشش نمیومد و نمیخورد و از این لحاظ کمی اذیتم کرد . الان هم که لحظه شماری میکنه برای بازگشایی مهد و میگه : مامانی خوش به حالم که قراره برم مهد ، دیگه نمیتونم صبر کنم ای کاش زودی برم مهد کودک . به روایت عکس سفرمون رو مرور می کنم   ...
30 شهريور 1392