213-زهرا به کودکستان مــــــــــــــــــیرود ..............
امروز اول مهر بود و آغاز مدارس .
زهرای گلم صبح به همراه مامان و بابا راهیِ کودکستان شد و این شروع یک راه طولانی در مسیر تحصیلِ دختر نازم بود .
زهرا که عادت داشت صبح ها تا دیر وقت بخوابه ، امروز که زود بیدارش کردم ، با شادی بیدار شد و شوق و ذوقش برای رفتن به کودکستان دیدنی بود .
بابایِ مهربونش از زیر قران ردش کرد و با هم رفتیم . توی کودکستان پر بود از بچه های ناز و خوشگل و پر انرژی .
زهرا جونم طبقه ی بالا ، کلاس ١٠ بود که رفت نشست و ما اومدیم پایین . ١ ساعت بعد بچه های همه ی کلاسها رو آوردند توی حیاط و عمو موسیقی آهنگ میزد و بچه ها شادی میکردند و سرود میخوندند .
بالاخره ساعت ١٢ برگشتیم خونه و عسلکم از خستگی خوابش برد .
الان هم میگه : دلم میخواد زودی فردا بشه برم کودکستان و خانوم مربی رو ببینم و با دوستام بازی کنم . ازش میپرسم اسم دوستات رو پرسیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه : نه ، ولی پسر بودند .....