زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 30 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

227-به خاطـــــــــــــر تو

  به خاطر تو ، می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور چشم پوشید به خاطر تو ، می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطرِ دلِ پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزاران نی به دلم ننشست عزیــــــــــــــــــــــــــــــــزم عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم. من بهار را به خاطر شکوفه هایش  زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیبایی اش را به خاطــــر تو دوست دارم........      ...
14 آبان 1392

226-بازگشت به کودکستان

 امروز زهرا جونم بعد از یک هفته استراحت بخاطر مریضیش ، رفته بود کودکستان . دختر گلم حالش بهتر شده و امروز با دوستاش حسابی خوش گذرونده . خانوم معلم مهربونش هفته ی قبل زنگ زده بودند و حالِ زهرا رو میپرسیدند و میگفتند دلمون حسابی برای زهرای شیرین زبونمون تنگ شده . ظهر خودم رفتم از کودکستان آوردمش و دوتایی کمی گشتیم و بنا به قولی که به عسلکم داده بودم چندتا جایزه ی کوچولو به انتخاب خودش براش خریدیم . مبارکت باشه عزیــــــــــــــزم . این هم از عکسهای کاردستی های جدید زهـــــــــــرا و مامانی              ...
11 آبان 1392

225-دختر ورزشکـــــــــــار من

دیروز بعد از ظهر رفته بودیم ایل گلی . جاتون خالی خوش گذشت . کلی پیاده روی کردیم و گشتیم ، زهرا هم ماشالله پا به پای ما میومد و بهونه ی خسته شدن نمی گرفت ، حین پیاده روی خودش رو تشویق میکرد که من خیلی قوی هستم و بچه های دیگه نمیتونند این همه تند راه برن . از بابایی هم قول میگرفت که بازم بیایم پیاده روی تا قویتر بشم ، آفــــــــــــــــــــــــرین به دختر ورزشکارم . و یک عدد زهرای خسته و گرسنه در رستوران ، که دختر بزرگی شده و خودش برای خودش غذا انتخاب میکنه و سفارش میده .... ...
4 آبان 1392

224-زهراجونـــــم سرما خورده...

آبــــــــــــــــــــــــان مـــــــــــــــــــاه مبارکــــــــــــــــ زهرا جــــــــــــونم چند وقتی هست که حساسیت فصلی داره و  خیلی اذیت میشه . از دیروز هم کمی سرما خورده و حالش زیاد خوب نیست ، امروز هم کودکستان نرفته بود . فدای زهرای خوشگلم بشم که صبح میگفت الان دوستام دلشون برام تنگ شده و حوصله شون سر رفته .الان داره با آبرنگش نقاشی میکنه و از بس بینی و گلوش گرفته داره از دهنش نفس میکشه . قراره یه ساعت دیگه ببریمش دکتر . الهـــــــــی همه ی بچه ها سلامت و شاد باشند........ (((این عکسها مربوط به هفته ی قبل هستند)))              ...
4 آبان 1392

223-عید غدیر مبارکــــــــــــ

                                  علـــــــــی در عرشِ بالا بی نظیر است علــــــــــی بر عالم و آدم امیــــــــر است به عشـــــــــــقِ نام مولایـــــــــــم نوشتم چه عیدی بهتر از عیدِ غدیــــــــــــــــــــر است ؟ ...
30 مهر 1392

222-نون برای زهرا!!!

امروز روز جمعه بود ، بابایی رفت و برای صبحانه نون سنگک داغ و تازه خرید .   نکته ی جالبش اینجا بود که بابایی مهربون از آقای نونوا خواسته بود برای زهرا جون یه نون کوچولو بپزه . دختر قشنگمون خیلی خوشش اومده بود و میخندید و اجازه نداد کسی به نون کوچولوی ایشون دست بزنه .                                                 ...
27 مهر 1392

220-روز عرفه

                                                 عرفــــــــــــــــــــــــه، روزی به زیبایی شب قدر است و دریایی به وسعت بخشش الهی، اگر دل به دریــــــــــــــــــا زدی ما را هم یاد کن ... ...
23 مهر 1392

219-نازگل زرنگ من

روز شنبه رفتم کودکستانِ زهرا تا با مربی ش درمورد وضعیت اخلاقی و آموزشی زهرا صحبت کنم. خانم مربی خیلی از نازگلِ من راضی بود ، میگفت زهرا جزوِ بهترین های کلاس هست  و هر چیزی که آموزش داده میشه سریع یاد میگیره . خیلی خوشحال شدم . زهرا و دوستاش داشتند کارتون میدیدند ، منتظر شدم کلاسشون تموم شد ، خودم تحویلش گرفتم و دوتایی رفتیم گشتیم ، یه شلوار لی هم برای زهرا جونم خریدیم و برگشتیم خونه. دیروز دوتایی یه کاردستی برای واحدکار پاییز درست کردیم . زهرا ماههای این فصل رو بلده و در مورد فصل پاییز توضیح میده  نقاشی با موضوع آزاد ...
22 مهر 1392