زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 17 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

257-زهراجون و ملیساجون

روز دوشنبه ملیسا کوچولو ، دوستِ زهرا با مامان و مامان جونِ گلش ، خونه ی مامان جون زهرا بودند . واااای که چقدر از نازی و ادب ملیسا جونــــــــــم بگم کم گفتم .هزار ماشالله خیلی دختر باهوش و شیرین زبونی هست . اون روز تا عصر زهرا و ملیسا با هم بازی کردن و حسابی خوش گذروندن . معلم بازیشون واقعا دیدنی بود که دوتا بیسواد به هم املا میگفتن الهی فدایِ هر دوشون ...
23 اسفند 1392

256-کاردستی های جدید

طی هفته های گذشته چند تا کاردستی جدید برای واحد کارهای زهرا جونم درست کرده بودیم . دخترکم هم مثل خودم به انجام کارهای هنری علاقه داره و برای درست کردن این کاردستی ها هم به من کمک میکرد . ...
23 اسفند 1392

255-جشن سال نو

پنجشنبه ی هفته ی گذشته (15 اسفند) جشن سال نو توی مهدکودک زهرا برگزار شد . به زهرا جونم کنار دوستاش حسابی خوش گذشته بود و از نمایش حاجی فیروز که صورتش رو سیاه رنگ کرده بود تعریف میکرد و می خندید . یه عروسکِ ناز هم بعنوان عیدی بهشون داده بودن                   جشن قرار بود ظهر برگزار بشه و عروسکِ من از صبح آماده شده بود و برای رفتن به مهد لحظه شماری میکرد . من هم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس ازش گرفتم . توی مهد هم ازشون عکس گرفتن که هر وقت آماده شد میذارم. ...
23 اسفند 1392

254-بازیِ دخترخاله ها

یاد بچگی هامون بخیر... یاد بازی با همسن و سالهامون توی فامیل و دوستامون... یاد قهر و آشتی ها... یاد خاله بازی ... یادِ ......... این روزها که زهرا با دخترخاله ش آنیسا خوشگله  بازی میکنه ، از تماشای بازیشون لذت میبرم و یاد بچگی های خودم میوفتم . اکثرا زهرا توی خاله بازی هاشون نقش مامانِ آنیسا رو داره و انتظار داره هر کاری که اون میگه ، آنیسا دقیقا اطاعت کنه وقتی بازی طبق میلش جلو نمیره یه قهر کوچولو میکنه ولی طاقت نمیاره و دوباره میره سراغ بازی با دخترخاله ی نازش این عکسها رو هم دیروز خونه ی خاله جون گرفتم      ...
23 اسفند 1392

253-روزهایی که گذشت

امیدوارم همگی خوب و خوش و سرحال باشید زهرا جونم ببخش که مامانی کمی تنبل تشریف داره و مدتی بود وبلاگت رو آپ نکرده بودم . این مدت شکر خدا روزگار بر وفق مراد بود . زهرا جونم هر روز با شوق و علاقه ی بیشتر میره کودکستان و هر روز میپرسه برنامه ی درسی فردامون رو برام بگو ، روزی که زبان داشته باشند روزِ زهراست و خیلی دوست داره                                                ...
5 اسفند 1392

252-یک روزِ برفــــــــی

امـــــــــروز به علت سردیِ هوا مهدکودکها و مدارس ابتدایی شهر ما تعطیل بود و چون شب که خبر رو گفتند ، زهرا خواب بود ، خبر نداشت . صبح حدود ١٠:٣٠ بیدار شد و متوجه شد که دیره و من واسه رفتن به مهد بیدارش نکردم . با عصبانیت اومد سراغم که مامانی چرا بیدارم نکردی ؟؟؟ من : عزیزم مهدت امروز تعطیله زهرا : مامانی الکی نگو . ببین خورشید خانم اومده ، برف نباریده که ؟!؟! من: برف نباریده ولی هوا خیلی سرده ، بخاطر همین تعطیل شدید . کلِ‌ امروز رو بخاطر تعطیلی مهد نق زد و بهونه گرفت و ساعت ٦ عصر گرفت خوابید ...... این عکسها رو هم روز جمعه اطراف شهر گرفتیم .درجه ی  هوا ١٠ درجه زیر صفربود . هر...
13 بهمن 1392

251-این روزهای زهرا

زهـــــــــرا جونم این روزها عاشق درست کردن پازل هست و انواع پازل ها رو سریع و به تنهایی درست میکنه . موقع خرید هم خودش طرح مورد علاقه ش رو انتخاب میکنه که آخرینش عکسهای انواع باربی بود . یکی دیگه از کارهای موردعلاقه ی عزیزِ دلم نقاشیه که در این مورد به خودم رفته . بقول خاله جون زهرا همیشه در حالِ نقاشیه . گاهی هم یه نقاشی میکشه و میده به من و میگه : تاریخشو بنویس و یادگاری نگه دار  .من هم اطاعت امر میکنم و تاکنون تعداد کثیری از اثار هنری خانوم کوچولو رو بایگانی کردم . تعداد کتابهای رنگ آمیزی هم که دیگه غیر قابل شمارش هست و میشه باهاشون یه کلکسیون حسابی درست کرد . زهــــــــرا جونم عاشق قصه هایی هست ...
8 بهمن 1392

250-زهـــــرا و مهســــــا

زهرایِ من یه دخترعمه داره به اسم مهسا که خیلی دوسش داره . تقریبا 15 سال از زهرا بزرگتره ولی با هم خوب رابطه برقرار کردن  . مهسا جون خیلی با دخملی مهربون هست و باهاش طوری رفتار میکنه که انگار دوست و هم سن هستند . زهرا توی خونه هم مدام از مهسا صحبت میکنه و براش سمبلِ یه دخترِ خوبه . این عکسها رو هم مهســــــــا جـــــــــــون توی اتاقش و  خونه شون از دخترگلم گرفته ، مدل موهاشم کارِ خودشه          &nbs...
7 بهمن 1392

249-میشا و کوشا

عزیزم ، از وقتی توی برنامه ی فتیله ها ، سی دی های میشا و کوشا رو تبلیغ میکردند خواستی برات بخریم .      کلا به برنامه های آموزشیِ این مدلی که همراه با بازی و رنگ و آهنگ هست علاقه داری . بالاخره چند هفته پیش که با خاله جون رفته بودیم شهر کتاب ، سی دیِ میشا و کوشا رو برات خریدم . بیشتر اوقات دوست داری باهاش سرگرم باشی . از وقتی توی مهدکودک چشمهای خوشگلت رو معاینه و تست کردند همش نگرانی که مبادا یه روزی چشمات مریض بشن ، بنابراین کمی که جلوی لپ تاپ میشینی و با سی دی کار میکنی ، میگی : مامانی واسه ی امروز بسه ، آخه میترسم چشمام خراب بشن . فدات بشم که اینقدر به...
28 دی 1392

248-صورتکها

دیروز بعد از ظهر با زهرا جونم و یکی از دوستایِ گلم رفته بودیم بیرون و گشت و گذار . از جلوی مغازه های زیادی مثل اسباب فروشی و فروشگاههای لباس و ... رد شدیم و دختر گلم هیچ درخواستی نداشت تا اینکه رسیدیم به دکه ی روزنامه فروشی   مثل همیشه و بدون هیچگونه استثنایی حتما باید برایِ خانوم کوچولو مجله میخریدم و با کمال میل خریدم . توی مجله ٤ تا ماسک برای یکی از داستانها داشت . زهرا خیلی خوشش اومده بود امروز بریدمشون و آماده شون کردم . الان هم مشغول بازی با اون صورتکهاست. اینم چند تا عکس از زهرا با صورتکها    &n...
27 دی 1392