225-دختر ورزشکـــــــــــار من
دیروز بعد از ظهر رفته بودیم ایل گلی . جاتون خالی خوش گذشت.
کلی پیاده روی کردیم و گشتیم ، زهرا هم ماشالله پا به پای ما میومد و بهونه ی خسته شدن نمی گرفت ، حین پیاده روی خودش رو تشویق میکرد که من خیلی قوی هستم و بچه های دیگه نمیتونند این همه تند راه برن . از بابایی هم قول میگرفت که بازم بیایم پیاده روی تا قویتر بشم ، آفــــــــــــــــــــــــرین به دختر ورزشکارم .
و یک عدد زهرای خسته و گرسنه در رستوران ، که دختر بزرگی شده و خودش برای خودش غذا انتخاب میکنه و سفارش میده ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی