زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

190-نقاشیِ پرماجرا !!!

نقاشی کوچولوها واسه خودش عالمی داره و پر از حرف و احساسه . ظهر زهرانازنازی داشت نقاشی میکشید و توی عالم خودش غرق بود و فقط به نقاشی خودش نگاه میکرد . کمی بعد پرسیدم : چیه عزیزم به چی فکر میکنی؟؟؟ چی کشیدی دخترم ؟؟؟ گفت : عکس نوید (پسر دایی 2 ماهه ش ) رو کشیدم و کنارش یه گربه کشیدم . حالا فکر میکنم یه وقت گربه میاد نوید رو میخوره !!!!!!! بهش گفتم خب وسطشون با یه خط ، دیوار بکش تا گربه نتونه بیاد ! یه خط کوچیک کشید و باز کمی نگاه کرد و گفت : نه اینطوری نمیشه ، پیشی از روی این دیوارِ کوتاه میپره و میاد پیش نوید !!! بعد از کلی درگیری و تفکر یه خط بسته دور نوید کوچولو کشید و با خنده و خوشحالی ...
22 تير 1392

187- به خیر گذشــــــــــــــت !!!!!

جمعه ی هفته ی قبل ، عصر رفته بودیم بیرون برای تفریح و گردش و چون بارون هم میبارید همینطور با ماشین دور میزدیم. بعد از بند اومدن بارون پیاده شدیم تا کمی قدم بزنیم و زهرا نازنازی هم سوار اسکوترش شده بود و کلی بازی کرد و میخندید ، که یه دفعه با اسکوتر خورد زمین و بالای لبش زخمی شد . خیلی ترسیدیم و زهرا هم کلی گریه کرد ، گریه ش بیشتر از اینکه برای درد و یا ترسیدن باشه بخاطر این بود که دخترکم  از همون کوچیکتر بودنش به شدت از خون میترسه و با دیدن خون روی دستمال کاغذی گریه ش شدیدتر میشد ، و میگفت اسکوتر رو بندازید توی آشغال و من دیگه نمیخوامش . فدای دختر قشنگم بشم ، الهی همیشه سلامت و شاد باشی و گریه ت رو نبینم . خلاصه به خیر گذشت و...
8 تير 1392

185-تولد یکسالگی وبلاگ زهرانازنازی

امروز با 3 روز تاخیر میخوایم یه جشن تولد کوچولو برای یکسالگی وبلاگمون بگیریم هوراااااااااااا . بفرمایید تو .............. انگار همین دیروز بود که اولین پست رو گذاشتم و امروز یک سال از اون روز میگذره و زهرای قشنگم یکسال بزرگتر و خـــــــــانوم تر شده و شکرخدا وبلاگمون پر از خاطرات شیرین و لبخندهای زیبای دخترم هست . امیدوارم بعد از این هم، روزهای پر از شادی و سلامتی در انتظار همه و ما باشه. الان نوبت رقص و شادی و آهنگه.... حالا بفرمایید کیک تولــــــــــــــــــــــــــــد ..............   نوش جــــــــــــــــــــان ... ...
1 تير 1392

184-قطار

جمعه ی هفته ی قبل با خاله جون اینا رفته بودیم پیک نیک . روز خیلی خوبی بود و به همه خوش گذشت مخصوصا به زهرا نازنازی چون بساط آب بازی هم به راه بود و همش پاها و دستاش رو توی جوی آبِ تمیزی که از اونجا میگذشت می شست و کیف میکرد . نزدیک جایی که بودیم ریل راه آهن بود که ظهر قطار با صدای سوتِ بلند ازش رد شد و دخترکم خیلی خوشش اومده بود . ...
31 خرداد 1392

182-ســــــــــــــهم من ....

د ختر قشنگم ، تو زیباترین تصویر زندگی من هستی که عاشق تماشا کردن تو هستم . بهترین لذت من مربوط به لحظه های خندیدن توست و زمانی که در آغوش من هستی انگـــــــــــــــار تمام دنیا سهم من است. باش تا باشم ، بخند تا بخندم . ...
31 خرداد 1392

183-سرویس خواب عروسک

ســـــــــــــــــلام . ما اومدیم . این روزها با گرم شدن هوا و طولانی بودن روزها من و زهراجـــــــــــونم حوصله مون توی خونه سر میره و اکثر روزها رو تا عصر میریم خونه ی مامان جونی . خاله جون هم با آنیسا و پریسا میان تا تنها نباشیم و خوش بگذره . زهرایِ نازم عاشق مامان جونِ گلش  هست و مامان جون هم که با مهربونی و حوصله در خدمت دخملی ، خلاصه خیلی به هم محبت دارند . دیروز مامان جونی برای عروسک زهرا سرویس خواب دوخته بود که خیلی قشنگ و ناز شدند . دست مامانِ عزیزم درد نکنه . این متکا رو هم مامان جونی واسه سیسمونیِ زهرا درست کرده بودند  که عکسش رو میذارم اینجا چون زهرا کوچول...
31 خرداد 1392

180-پستِ بادکـنکـــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!!!!

ای گل من،ای گل من * ای دخترِخوشگلِ من عزیزِ دردونه ی من* ای گلِ گلخونه ی من تو دخترِ ناز منی * خوشگل و طنازِ منی قربونِ خنده هات برم * تو پرِ بروازِ منی                            ...
10 خرداد 1392